سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرواز را به خاطر بسپار...
  •  
  • فرشته از سنگ میپرسه چرا از خدا نمیخوای که تورو انسان کنه؟؟؟

    سنگ میگه هنوز اونقدر سخت نشدم که انسان بشم...

     

    زمان بس کند میگذرد برای آنانکه در انتظارند؛

     بس تند می کذرد برای آنان که می ترسند؛

     بس طولانیست برای آنان که در اندوهند‌؛

    وبس کوتاه برای آنان که سرخوشند؛

    اما ابدی است برای آنان که عاشقند...

     

     

    هفت نصیحت مولانا

    گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود)

    باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

     اگرکسی اشتباه کرد آن رابه پوشان (مثل شب)

    وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

    متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

    بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

     اگر می‌خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باشش(مثل آینه)



  • نویسنده: بهارپارسا(پنج شنبه 86/1/2 ساعت 2:43 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   ...........
  •  

    صبحدم که مرغ خوش صدای زندگی آواز پرنشاط زندگی سر داد چشم دل را گشودم... نگاهی به آسمان بیکران دلمانداختم... رنگ زیبایی نداشت،آبیش کردم،خورشید تابانی برآسمانش گذاشتم،زیباشدمثل تو...مثل من... مثل زندگی... .

    قلب خانه ای است با دو اتاق خواب در یک رنج و در دیگری شادی زندگی می کند. نباید زیاد بلند خندید و گرنه رنج در اتاق دیگری بیدار می شود.

       .

    روزی دوستی از عشق پرسید: فرق ما دو تا چیه؟
    عشق گفت:تو با یه سلام شروع می شی ولی من با یه نگاه.
    عشق از دوستی پرسید: حالا از نظر تو فرق ما دو تا چیه؟ 
    دوستی گفت:من با یه دروغ تموم می شم و تو با مرگ... .



     

    در خلوت تنهایی خود به این باور رسیده ام که اینجا برای زنده ماندن باید مرد... .

    زرد است که لبریز حقایق شده است... تلخ است که با درد موافق شده است... شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی.... پاییز بهاری است که عاشق شده است.... .


    نگاه کن! هنوز واژگان جرات جولان ندارند .هنوز می ترسند ! می ترسند از آمدن و رسوا شدن ...می ترسند از آمدن و رنگ بی رنگی گرفتن...می بینی !هنوز هم کلام در سینه می میرد و تاب بر لب نشستن نمی یابد . میبینی !هنوز می ترسم از گفتن ناگفته ها . نا گفته هایی که بر چشم می نشیند و رسوایم می کند . می بینی؟... هنوز بی قرار توام... .

    رفتی و در آخرین نگاهت خوندم چقد دلم برات تنگ شده... رفتی و در آخرین قدمهات دیدم که چقدر برام عزیز بودی... رفتی و من را با یه عالمه خاطره تنها گذاشتی... حالا وقتی فکر می کنم می بینم تو قلبم را با خودت بردی هر کجا که خواستی... . هرکجا که هستی بدون یادت به جای قلبم می تپه... .

    بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم. تو دیگری را..... دیگری مرا..... و همه ما تنهاییم... .

    مثل شقایق زندگى کن:کوتاه اما زیبا، مثل پرستو کوچ کن:فصلى اما هدفمند، مثل پروانه بمیر:دردناک اما...عاشق... .

    ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود... .



  • نویسنده: بهارپارسا(پنج شنبه 86/1/2 ساعت 2:43 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ

  • ...........
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 1376
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 0
  •   درباره من

  • پرواز را به خاطر بسپار...
    بهارپارسا

  •   لوگوی وبلاگ من

  • پرواز را به خاطر بسپار...

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی